از همان ابتدا شروع کنیم؛ سال 1371 که علیرضا بیرانوند در یک خانواده پر جمعیت به دنیا آمد.
- من در خانواده ای به دنیا آمدم که از نظر مالی خیلی ضعیف بود. من از همان ابتدای کودکی علاقه بسیار زیادی به ورزش به خصوص فوتبال داشتم و همه کار کردم تا به این علاقه و آرزویم برسم. سال اولی که به تهران آمدم حتی پول کرایه ام را نداشتم، چه برسد به اینکه بروم فوتبال بازی کنم! من از اقوام و فامیل پول کرایه ام را قرض کردم تا بتوانم به تهران بیایم. واقعا خانواده من در شرایطی نبودند که بتوانند پول مرا هم بدهند. خلاصه به تهران آمدم و شروع کردم به کار کردن.
در کودکی خیلی شیطان بودی؟
- نه، اصلا. من آزارم به یک مورچه هم نرسید. واقعا فکر نمی کنم تا الان کسی از اقوام و همسایه ها از من ناراضی بوده باشد. مثلا بیاید بگوید علیرضا شیشه خانه ما را شکسته یا علیرضا ما را اذیت کرده... اصلا! برعکس، دیگران خیلی سر مرا با سنگ شکسته اند، شیشه های خانه مان را شکسته اند و من عکس العملی نشان ندادم ولی خب من آدم رکی هستم و همیشه حرفم را می زنم.
چه سالی وارد تهران شدی؟
- من سال 86 به تهران آمدم؛ یعنی وقتی که 15 سالم بود. من هست و نیست های فوتبال در تهران را نمی دانستم. نمی دانستم زیرگروه هایی هست، آسیاویژنی وجود دارد، من فقط سوار اتوبوس شدم تا برای فوتبال از خرم آباد به تهران بیایم. در اتوبوس یک آقایی را دیدم به اسم حسین فیض که مربی وحدت تهران بود. ما با هم صحبت کردیم. به من گفت یک تیم دارم، صد و پنجاه هزار تومان پول بده من تو را به تیم ببرم و ثبت نام کنم؛ در صورتی که من حتی کرایه به تهران آمدنم را هم از دیگران گرفته بودم! گفتم من آمده ام پیشرفت کنم و پولی هم برای خودم دربیاورم.
یعنی به تیم وحدت رفتی؟
- بله. حسین آقا پول از من نگرفت و مرا به تیم برد و من در آنجا درخشیدم. بعد کاپیتان تیم را دنبال من فرستادند که نگذار علیرضا از تیم برود. حیف می شود. یک سال آنجا بازی کردم و آقای کمپانی که الان مربی امیدهای نفت تهران است، مرا برای نوجوانان نفت انتخاب کرد.
من حتی وقتی برای نوجوانان نفت بازی می کردم خوابگاه نداشتم. جایی نداشتم که شب ها بخوابم. برای خواب حدود سه ماه خانه عمه ام بودم ولی خب بیشتر از این نمی شد آنجا ماند، چون اذیت می شدند. بعد از اینکه از خانه عمه ام بیرون آمدم به خاطر اینکه جایی برای خواب داشته باشم رفتم برای یک کارواش کار کردم. بعد از کارواش به یک پیتزافروشی می رفتم و کار می کردم. من حتی در تهران رفتگری هم کردم. همیشه و همه جا اینها را می گویم و هیچ وقت فراموش نمی کنم؛ مخصوصا رفتگری ام را. من افتخار می کنم که این کارها را انجام دادم و خدا را شکر خداوند مزد زحمات و زجرهایی را که کشیدم به من داد.