عادات ما زندگی مارا میسازند

قورباغه به کانگورو گفت: من و تو میتوانیم بپریم. 

پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.


کانگورو گفت: 

"عزیزم" چه فکر جالبی! 

من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».


هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.


آخرش قورباغه گفت: 

برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». 

اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.


کانگورو گفت: 

بهتر.

قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. 


آنها هیچوقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.


این قصه زیبا از شل سیلور اشتاین مفهوم جالبی دارد:

«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد